حکایت خاتم طایی (برادر حاتم طایی)!!!
گویند حاتم طایی برادری داشت بنام خاتم طایی. برخلاف حاتم، خاتم نه هنری داشت، نه ذوقی نه سخاوتی اما تا دلتان بخواهد خودبزرگبین و تشنه آوازه و شهرتی مانند برادرش بود و از حسادت چشم دیدن موفقیتهای برادرش را نداشت.
این موضوع مدتها فکر او را مشغول کرده بود تا اینکه بالاخره روزی فکری به ذهنش رسید و بیدرنگ تصمیم به عملی کردن آن گرفت...
خاتم به میان مردم شهر رفت و از آنها خواست از فردا همان احترام و علاقهای که به برادرش دارند نسبت به او نیز روا دارند.
مردم پس از شنیدن خواسته او و بعد از آنکه از شوک اولیه خارج شدند گفتند آخر خاتمجان آوازه حاتم طایی بخاطر بخشندگی و بزرگواری اوست، تو چه داری که به خاطرش به تو نیز باید احترام بگذاریم؟ و اصلا مگر بصورت دستوری میشود احترام و شهرت کسب کرد؟!
خاتم در پاسخ گفت:
شاید من هیچ سخاوت و هنر و ذوقی نداشته باشم اما اگر مرا به مانند برادر تکریم ننمائید و آوازه و شهرت مرا نیز بمانند حاتم فزونی ندهید از فردا در تنها چاه آب آشامیدنی شهر ادرار خواهم کرد*!!!
اینکه چه بر سر خاتم طایی آمد را خود حدس بزنید (پایان باز!).
حال، حکایت، حکایت یکی از کشورهای خاورمیانه است در مقایسه با کشورهای عادی که نمیتواند و نمیخواهد مانند آنها در بازی بینالمللی شرکت کند، امتیاز بدهد و امتیاز بگیرد و لذا تنها میتواند با تهدید به خراب کردن بازی اهدافش را دنبال کند.
* داستان را از زبان یکی از آشنایان شنیدم و اطلاعی از صحت و سقم ماجرا ندارم.